لالایی

لا لا لا لا یی

لالایی

لا لا لا لا یی

پرواز

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را.

راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.



دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.

و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.

بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.

پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!

اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست!

آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.

***

وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را.. راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی. و پرواز را یادبگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی

نظرات 8 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ق.ظ

بسیار خوب بود

سنگ صبور یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:31 ب.ظ

خیلی خوب نوشته جالبه تا حال این جور فکر نکرده بودم حالا می فهمم راه رفتن چه نعمت بزرگیه
ممنونممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

محبت دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ق.ظ

سلام خیلی خوب نوشتی
خدا را شکر به خاطر تمام نعمت ها وتمام زیبایهاش

بهار دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 ق.ظ

سلام
اگر مطالبی برای امام زمان(عج)در وبلاگتون بنویسید خیلی زیباتر خواهد شد.

ممنون

باران دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:03 ب.ظ

سلام
دوست عزیز مطلبی که نوشتی خیلی زیباو پر معناست من چندین بار خوندم تا تونستم منظورشو یعنی عمق مطلبو درک کنم واقعا یه تلنگر بود حداقل واسه من
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تو چقدر مهربونی

[ بدون نام ] دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 ب.ظ



الـلــّهــُـمَّ کـُــنْ لِـــوَلــِیـِّـکَ الـْحُـجَّـةِ بْـنِ الْحَـسَـنِ
سلاااااااااااااااااااااااااااااام
صَــــلــَواتـُـکَ عَـــلـَیــْـهِ وَعَـــلــــى آبــائــــــــِهِ

فــــی هــذِهِ الــسّـاعَــةِ وَفـــی کُــــلِّ ســــاعَـــةٍ

وَلِــــیّــاً وَحــافِـظاً وَقـائِدا ‏وَنـاصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً

حـَـتـّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیــها طَویـلاً

هنوز پر از وضویم من... به قداست بی نظیرت سوگند، نگاهم برای دوری ات بارانیست. خیس خیس... سجاده ام پر از مریم شده و کمی از عطر گل انبیا، تمام مرا معطر کرده است. به بزرگی ات قیام کرده ام و دستانم پر از قنوت است. به رکوع که رسـیـدم نشــانـت خـواهـم داد تـرسـم را... این که چقدر از زمان بـــی حضـورت می ترسم. گلدان شمعدانی ها را با چند شاخه گل نرگس کنار پنجره گذاشته ام... پنجره ها بازند... و هیچ پرده ای مانع رسیدن نور نیست... با همان روشنائی بی ریایت چراغانی مان کن.
اینو نوشتم برای بهارجون

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ب.ظ

خیلی خوبه
وبتون توپهههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

الهام(الی) دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:08 ق.ظ

سلام
باز هم من مزاحمتون شدم!!!!!!!!!!!!!
خیلی مطلب خوب و پر معنایی بود امیدوارم وقتی وقت پروازمون رسید سبک بال باشیم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد