لالایی

لا لا لا لا یی

لالایی

لا لا لا لا یی

بگذار از عشق سخن نگویم

هیاهوی این شهر غریب؛ می خواهد نگذارد که تو حرفهایم را بشنوی...
اما من با تو سخن می گویم..
رساتر از همیشه...
و تو حرفهایم را می شنوی...
روشن تر از هر روز...
بگذار از عشق سخن نگویم...
بگذار وسعتش را در حصار کلمات محدود نکنم
؛ چرا که من عشق را با کلام در نیافتم...
برای من عشق نه کلام است
؛ نه صوت و صدا.. چیزی است وسیع تر از همه اینها؛ وسیع است و با نجابت..
مانند دلت...
با شکوه است و پر رمز و راز..
همانند چشمانت..
عمیق است و پر از صداقت...
همانند اندیشه هایت....
بگذار دریا بداند رقیبی دارد به زلالی قلبت..
وبه ژرفناکی نگاهت ..
و گفتی که معنای عشق در انتظار است و در فاصله ها..
و من تمام این فاصله ها را با صبر و انتظار..
به تماشا نشسته ام! چه رازیست در این فاصله..
نمی دانم که هر چه میگذرد مرا شیداتر می کند...
و من؛ شیدا می مانم.. ....
بگذار از عشق سخن نگویم
؛ بگذار وسعتش را در حصار کلمات محدود نکنم....
نظرات 2 + ارسال نظر
صبا سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:19 ب.ظ

سلام فوق العاده است . و دیگر هیچ

ریحانه چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ق.ظ

سلام
خوبی؟؟؟؟؟
شعری که بالا گذاشته ای مثل بقیه ی مطلب های قبلی قشنگ...
راستی دیروز کجا جیم شدی؟؟؟؟


آرزومند آرزوهایت خدا حافظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد