لالایی

لا لا لا لا یی

لالایی

لا لا لا لا یی

آرام رفتی، بی خبر ماندم

 

از سال ها قبل آن زمان ها که خودمان در سن کودکى بوده ایم، از رفتار بزرگترها آموخته ایم که باید خبر مرگ را از کودکان دور نگه داشت و با جملاتى مثل پیش خدا رفته، سفر رفته و... در این مواقع کودکى را تا سال هاى سال چشم انتظار نگه داریم.

 

سوگ حالت اندوه و ناراحتى شدید درونى در واکنش به از دست دادن شخص، یا عقیده و فکر خاصى است. سوگ پاسخ هیجانى ما نسبت به از دست دادن چیزى است. از آنجا که ممکن است کودکان در کلامى کردن هیجانات درونى خود توانمندى کافى را نداشته باشند، همین امر درک یک کودک سوگوار و کمک به او را از سوى بزرگسالان با مشکل مواجه مى کند. مرگ عزیزان یکى از دردناک ترین تجربیاتى که هرکس ممکن است در طول زندگى خود با آن روبرو شود و کودکان نیز به عنوان بى دفاع ترین افراد از این قاعده مستثنى نیستند. کثرت رخداد این پدیده و ماهیت استرس زاى آن نشان مى دهد که سوگ در کودکان ممکن است یک اثر قابل توجه روى رشد و تکامل کودک بگذارد. این فرض که کودکان، مرگ را به طور کامل نمی فهمند هم درست  است هم نادرست و به سن کودک وابسته است. درک کودکان کمتر از 3 سال آن قدر رشد نیافته است که در برابر مرگ واکنش نشان دهند. کودکان سنین 2 تا 6 سال خود محور هستند یعنی همان چیزی را که در لحظه تجربه می کنند می فهمند و نمی توانند دیدگاه دیگران را در نظر بگیرند. شواهد نشان می دهد کودکان در این مرحله فهم ناقصی از چهار مولفه اصلی مرگ دارند. این چهار مولفه عبارتند از:

 

 1- برگشت ناپذیری مرگ (یعنی نمی فهمند جسم متوفی دیگر زنده نمی شود)

 2- همگانی بودن مرگ (یعنی نمی فهمند هر موجود زنده ای می میرد)

 3- نمی فهمند بعد از مرگ تمام علا یم حیاتی شخص قطع می شود (یعنی متوجه نیستند متوفی  دیگر نمی تواند غذا بخورد، احساس کند، بفهمد و...)

 4- نمی فهمند که مرگ ناشی از رویداد خاصی است (مثل بیماری، کهولت، سانحه و...)

 

 کودکان بین 7 تا 10 سالگی رفته رفته به همیشگی بودن مرگ پی می برند ولی برای خودشان مرگی متصور نمی شوند، یعنی فکر می کنند فقط آدم های پیر می میرند. مضاف بر اینکه در این سنین مرگ را به علل بیرونی (مثل بیماری، جراحت، مصدومیت) ربط می دهند نه به علل زیست شناختی. اما در نوجوانی یعنی از حدود 12 سالگی به بعد و با آغاز تفکر انتزاعی درک کودکان از مرگ کامل می شود و نظرات انتزاعی هم در برداشت های آنان جا می گیرد.

کودکان به طور کلی نمی توانند بیاموزند چگونه با مساله مرگ کنار بیایند. شاید علتش آن باشد که بزرگترها پاسخ های لا زم را به آنان نمی دهند یا رفتارهای درستی را در این مورد ابراز نمی دارند. بزرگترهایی که در زندگی کودک هستند، ممکن است واکنشی منفی نسبت به مرگ نشان دهند. آنان اغلب با امتناع از بحث درباره مرگ و پنهان کردن احساس خود درباره آن، می کوشند کودک را در برابر ترس از مرگ محافظت کنند. درک واکنش های بزرگترها نسبت به مساله مرگ می تواند برای کودکان دشوار باشد. آنان ممکن است فکر کنند که ایشان سبب مرگ هستند و به نحوی در آن تاثیر داشته اند یا به این نتیجه برسند که مرگ مجازات کار بدی است که مرتکب شده اند. این بدفهمی ها و سوء برداشت ها موجب ترس و اضطراب بی اساس در آنها می شود. توضیحات و توجیهاتی که بزرگترها نیز با بکار بردن تعابیر خوب و خوشایند به کار می برند، اغلب به تصورات نادرست در کودکان دامن می زند. مثلا  وقتی به کودک گفته می شود که شخص فوت شده «تنها به خواب رفته است» یا «خدا او را طلبیده است»،  در کودک ممکن است ترس از «خواب» یا ترس از اینکه «خدا» شخص را از این جهان به جهان دیگر می برد، پدید آید. تلا ش های اشتباه در رابطه با تعلیم راه و رسم کنار آمدن با مرگ به کودکان، بر این فرض مبتنی بوده اند که کودکان مرگ را به طور کامل نمی فهمند و اگر هم می فهمند به صلاح آنها نیست در مورد آن اطلاعات کسب کنند. در نتیجه بسیاری از پدر و مادرها چنین نتیجه گرفته اند که نباید کودکان را با تجربه مرگ آشنا کنیم. آنها به بچه ها نمی گویند چرا فلا نی مرده و چطور مرده است.اما با وجود آنکه والدین سعی می کنند کودکان به مرگ فکر نکنند، بچه ها در طول زندگی به این پدیده برخورد می کنند. بنابراین تمام بچه ها به مرگ فکر می کنند و  نگران مرگ بودن و سوال داشتن درباره مرگ یکی از جنبه های «طبیعی» رشد آنهاست.

 


کودکان در هر رده سنی وقتی یکی از عزیزان خود به ویژه پدر و مادر یا بستگان نزدیک خود را از دست می دهند در معرض مشکلا ت رفتاری و هیجانی به ویژه افسردگی قرار می گیرند. همچنین وقتی متوفی پدر یا مادر است کودک علا وه بر فقدان او، یک رشته فقدان های ثانوی را نیز تجربه می کنند؛ فقدان هایی مثل از دست دادن برخی امکانات مالی، کاهش دسترسی کودک به والد دیگر و فقدان هایی که معلول تغییر نقش ها و مسوولیت ها در خانواده هستند. واکنش فوری کودکان به مرگ عزیزان عبارتند از اضطراب شدید، گریه و بداخلاقی، وابستگی شدید، مشکلا ت مرتبط با جدایی، افزایش پرخاشگری، کابوس و مشکلا ت خواب، ترس از مصدومیت، مشکلا ت مرتبط با توالت رفتن، بی اشتهایی، بیقراری، از دست دادن تمرکز حواس و مشکلا ت یادگیری. اگرچه بسیاری از نشانه هایی که بلا فاصله پس از مرگ عزیزان پدید می آیند، 6 تا 12 ماه بعد به تدریج کم می شوند ولی مشکلا ت بعضی از بچه ها ادامه می یابند. 

پژوهش ها نشان داده اند هنگامی که فرآیند سوگ کامل طی  نمی شود، یکی از عواقب احتمالی آن افسردگی شدید است. لذا  باید فرد کاملا  راحت و آزادانه به سوگ بپردازد تا تخلیه هیجانی  همه جانبه صورت بگیرد

راهبردهای درمانی و کمک کننده

 

اولین و مهمترین گام در این زمینه این است که دریابیم وضعیت کودک سوگ بهنجار است یا افسردگی بالینی؟ در این مورد مدت و شدت واکنش کودک حائز اهمیت است. معمولا  واکنش های کودک چند هفته بعد از مرگ عزیزان فروکش می کنند اگرچه در سالگردها، یادبودها و تعطیلا ت مجددا تشدید می شوند. عوامل دیگری را که باید در این زمینه در نظر بگیریم عبارتند از اضطراب، احساس گناه یا مقصر بودن، انکار احساسات و حرف نزدن درباره مرگ. راه هایی وجود دارند تا بفهمیم آیا سوگ بهنجار کودک به افسردگی بالینی تبدیل شده است یا خیر. کودکان سوگوار گهگاه کارهای لذت بخش هم انجام می دهند ولی کودکان افسرده با لذت بردن خداحافظی کرده اند، وانگهی کودکان افسرده احساس بی ارزش بودن می کنند در حالی که کودکان سوگوار مشکل عزت نفس ندارند.

 

نکته مهم دیگر اینکه اگرچه ضربه روانی و سوگ  نشانه های مشترک زیادی دارند ولی نشانه های ویژه ضربه روانی (برای مثال گوش به زنگ بودن، تجربه کردن مجدد حادثه در رویاهای شبانه و بازی های تکراری، اشتغال ذهنی با برخی جنبه های ضربات روانی و فرار از یادآورنده ها) گاه جلوی فرآیند سوگواری را می گیرند و همان طور که پیش از این ذکر شد سوگواری بلوکه شده ممکن است به افسردگی شدید منجر شود. بنابراین والد بازمانده و روانشناس بالینی باید مداخله خود را ابتدا به ضربه روانی معطوف کنند و زمانی به سوگ کودک بپردازند که نشانه های ضربه روانی برطرف شده باشد.

 

به طور خلا صه روش های  مشاوره و کمک به کودکانی که با مرگ عزیزی روبه رو بوده اند، به قرار زیر است:

 

1- به دقت به صحبت های او گوش دهید تا افکار، احساسات و نگرانی هایش را دریابید و با جملا ت روشن و عینی، طوری که متناسب با سطح درک کودک باشد به او پاسخ دهید. سوال ها  و عبارت های کودک را که مبهم و دوپهلو هستند و حکایت از دغدغه ای پنهان در او می کنند، روشن سازید. این کودکان معمولا  نگرانی هایی دارند که از بیان آنها پرهیز می کنند. این نگرانی ها عبارتند از:  مبادا من بمیرم؟ مبادا پدر و مادرم هم بمیرند؟ چه کسی از من مراقبت خواهد کرد؟ چرا مرد؟ آیا من مقصر بودم؟ والدین و اطرافیان کودک باید خیلی راحت درباره مرگ مورد نظر حرف بزنند و با حرف زدن در مورد کنار آمدن آدم ها با مرگ، آنچه در تشییع جنازه رخ می دهد، احساس آدم ها وقتی عزیز آنها می میرد و موارد مشابه،  نگرانی های کودک را رفع کنند.

 

2- بگذارید کودک غم و اندوه خود را ابراز نماید، آزادانه صحبت کند و چیزی بپرسد. پس از آن یک توضیح ساده در مورد مرگ که شامل عناصر زیر است به کودک بدهید: 1- شخص مورد نظر مرده است. 2- خیلی بد شد که مرد و این عادی است که بچه ها احساس خود را بروز دهند. 3- او به این دلیل مرد که اتفاقی برای بدنش افتاده است. 4- مرگ یعنی توقف کار بدن. 5- سوال کردن بچه ها عادی است و بزرگترها به سوالا ت آنها جواب خواهند داد. از تعابیری چون «رفته / گم شده / ما را ترک کرده / در خواب مرده و...» اجتناب کنید چون این تعابیر، خردسالان را گیج می کند.

 

3- استفاده از تعابیر و مفاهیم دینی (مثل بهشت و جهنم) باید مطابق تجارب و تعالیم دینی کودک باشند. کودکان گاهی مفاهیم انتزاعی خاصی چون بهشت و ابدیت را درک نمی کنند چرا که رشد شناختی آنها چنین اجازه ای نمی دهد. آنان ممکن است به کلی نفهمند چرا «خدا کسی را که دوستش دارد از دنیا می برد». شاید بهتر آن باشد برای کمک به چنین موضوع حساسی با یک روحانی که خانواده با او تماس دارند مشورت کنیم. هیچ گاه درباره چیزهایی که تماما درست نیستند مثل این جمله که «مرگ همچون خواب است» با کودک صحبت نکنید.

 

4- مداخلات مربوط به کودکان داغدیده عمدتا از نوع پیشگیری هستند، به این معنا که بسیاری از آنها با هدف جلوگیری از بروز مشکلات جدی اجرا می شوند. از آنجا که مرگ جزو لاینفک زندگی است نباید صحبت درباره آن با کودکان را به وقتی موکول کنیم که یکی از اعضای خانواده یا اطرافیان کودک می میرد.کودکان معمولا سرحرف در مورد مرگ و مردن را باز می کنند. والدین باید این فرصت ها را به عنوان «لحظات آموزشی» مغتنم شمارند و درک فرزندان خود از مرگ را بیفزایند.

 

پدر و مادرهایی که به سوالات فرزندان خود درباره مرگ جواب می دهند، به آنها می فهمانند که حرف زدن درباره مرگ هیچ اشکالی ندارد. به هر حال والدین نباید از صحبت کردن پیرامون مفهوم مرگ بترسند چرا که در زمان گذشته به دلیل مشکلات بهداشتی، کودکان به کرات شاهد مرگ عزیزان خود بودند و با آن بیگانگی نداشتند ولی امروزه که مرگ ها بیشتر در بیمارستان و به هر حال در مکانی دور از چشم کودک اتفاق می افتند لازم است که خودمان این اطلاعات را به فرزندان منتقل کنیم.

 پژوهشگران توصیه کرده اند در روزهای بعد از مرگ متوفی با صحبت درباره مرگ یک حیوان یا یک گیاه به کودک کمک کنید با موضوع مرگ و مردن بیشتر آشنا شود.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد