لالایی

لا لا لا لا یی

لالایی

لا لا لا لا یی

بگذار از عشق سخن نگویم

هیاهوی این شهر غریب؛ می خواهد نگذارد که تو حرفهایم را بشنوی...
اما من با تو سخن می گویم..
رساتر از همیشه...
و تو حرفهایم را می شنوی...
روشن تر از هر روز...
بگذار از عشق سخن نگویم...
بگذار وسعتش را در حصار کلمات محدود نکنم
؛ چرا که من عشق را با کلام در نیافتم...
برای من عشق نه کلام است
؛ نه صوت و صدا.. چیزی است وسیع تر از همه اینها؛ وسیع است و با نجابت..
مانند دلت...
با شکوه است و پر رمز و راز..
همانند چشمانت..
عمیق است و پر از صداقت...
همانند اندیشه هایت....
بگذار دریا بداند رقیبی دارد به زلالی قلبت..
وبه ژرفناکی نگاهت ..
و گفتی که معنای عشق در انتظار است و در فاصله ها..
و من تمام این فاصله ها را با صبر و انتظار..
به تماشا نشسته ام! چه رازیست در این فاصله..
نمی دانم که هر چه میگذرد مرا شیداتر می کند...
و من؛ شیدا می مانم.. ....
بگذار از عشق سخن نگویم
؛ بگذار وسعتش را در حصار کلمات محدود نکنم....

بنویس اینجا دیرگاهیست بغض ترانه ها با صدای قدم برداشتن تنهایی شکسته می شود.

بنویس پشت پنجره های غبارآلود،پاییز،هر روز تکرار می شود.

بنویس سهم من شمردن ثانیه ها برای به تماشا نشستن جشن پر شکوه ستاره هاست 

تو رو از خاطرم برده

طب تلخ فراموشی

دارم خو می کنم با این

فراموشی و خاموشی

چرا چشم دلم کوره

عصای رفتم سسته

کدوم موج پریشونی

تو رو از ذهن من شسته

« خدایا » فاصلت تا من

خودت گفتی که کوتاهِ

از اینجا که من ایستادم

چقدر تا آسمون راهِ

من از تکرار بیزارم

از این لبخند پژمرده

از این احساس یأسی که

تو رو از خاطرم برده

به تاریکی گرفتارم

شبم گم کرده مهتاب

بگیر از چشم های کورم

غذاب کهنه خوابو

چرا گریه م نمی گیره

مگه قلب من از سنگه

خدایا من کجا می رم

کجای جاده دل تنگه

می خوام عاشق بشم

اما طب دنیا نمی زاره

سر راه بهشت من

درخت سیب می کاره

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.