سایه خود را از سر من بر مدار
بی قرارم ٬ بی قرارم ٬ بی قرار
با خود فکر میکردم تحقق رویاهایم غیر ممکن است.
اما خدا گفت :(هر چیزی ممکن است)
گم شده بودم ٬ گیج بودم ٬ فکر میکردم هیچ وقت جوابی پیدا نخواهم کرد.
اما خدا گفت:(من هدایتت میکنم)
خودم را باخته بودم ٬ فکر می کردم نمی توانم از عهده اش بر آیم.
اما خدا گفت:(تو از عهده هر کاری بر می آیی)
غمگین بودم ٬ احساس کردم زیر کوهی از نا امیدی گیر افتادم.
اما خدا گفت:(غمهایت را روی شانه های من بریز )
فکر کردم نمی توانم ٬ من آنقدر باهوش نیستم.
اما خدا گفت: (من به تو خرد لازم را میدهم )
بار گناهانم رنجم می داد ٬ برای کارهای بدی که کرده بودم
از خود عصبانی بودم.
اما خدا گفت:(من تو را می بخشم)
از خودم بدم می آمد ٬ فکر می کردم هیچ کس مرا دوست ندارد.
اما خدا گفت:( من به تو عشق می ورزم )
گریه می کردم ٬ زیرا تنها بودم .
اما خدا گفت:(من همیشه با تو هستم )
در روزهای طوفانی زندگی نا خدا بودن مهم نیست
با خدا بودن مهم است.
ندایی آمدکه: عزیزتر ازهرچه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر پروردگار تکیه کرده ای و پروردگارت خود را آنی از تو دریغ نکرده است. پروردگار همچون عاشقی که به معشوق خود مینگرد با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته است.
گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آنهمه دلتنگی اینگونه زار بگریم؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند. اشکهایت به پروردگار رسید و او آنها را یکی یکی بر زنگارهای روحت ریخت تا باز هم از جنس نور باشی و از احوال آسمان. زیرا تنها اینگونه میشود تا همیشه شاد بود.
گفتم: آخر ان چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشتی؟
گفت: بارها صدایت کردم و آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمیرسی و اما تو هرگزگوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد پروردگار بود که: عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسید.
گفتم: پس چرا آنهمه درد در دلم انباشتی؟
گفت:روزیت دادم تا صدایم کنی چیزی نگفتی... پناهت دادم تاصدایم کنی چیزی نگفتی...
آخرتو بنده من چاره ای نبود جز نزول درد...و تنها اینگونه شد که تو صدایم کردی.
گفتم:پس چرا همان باراول که صدایت کردم درد را ازدلم نراندی؟
گفت:اول بار که گفتی خدا...من آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم. تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر... من میدانستم که تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی و گرنه همان باراول دردت را دوا میکردم.
گفتم: مهربان ترین خدا دوست دارمت.
گفت:عزیزتر از هر چه هست دوست تر دارمت.
حدیث عشق تو تو بی خوابی
لالایی مرگ و خاکستر
گل مرگ و نگاه تر
لالایی کودک فردا
کنار مردم بی سر
لالایی خونه ها گوره
پر از سنگ و کلوخه
لالا تو سفره ها نون نیست
دلا اسیر بارون نیست
لالا گل های پژمرده
تو صحرای ترک خورده
لالایی ضجه و شیون
لالایی خواب مرگ آور
گل بادوم گل پسته
پر از حرفای سر بسته
گل نعنا توی صحرا
پر از حرف های بی فردا
منبع: