شب یلدا قصه چل گیس است..
شب یلدا، لالایی کودکی است
که هنوز منتظور
حضور دستان نوازشگر پدرش است..
شب یلد،ا قصه مادربزرگی است
که
اشکهایش مجال دیدن برایش نمیگذارد
ودرگوشه از خانه انتظار مبهم
اورافراگرفته..
شب یلدا، شایددردستان کوچک دختردوره گردی خلاصه شده باشد
که امروز بی تفاوت به التماسهایش ازکنارش گذشتم..
شب یلدا،شاید
خردشدن غرور عاشقی باشد
که فریادش سکوت امشب را ویرانه
خواهدکرد.
شب یلدا،شایددر چشمهای دختری باشد
که التماس دستهایش را
به پیوند اشکهایش به آسمان وصل میکند...
شب یلدا ،شاید در چارچوب دری باشد
که هنوز بر پاشنه انتظار میچرخد..
شب یلدا، شاید خانواده ی باشد که بی
صبرانه منتظرهستند
تااین شب بلند زودتر صبح شود...
شب یلدا..شب
قصه..شب آرزو..شب عشق...شب انتظاراست..
عمه جان گهواره را بنگر چه تابی می خورد
اصغرم از نوک انگشتش چه آبی می خورد
دیدی ای عمه عجب انگشت خود را میمکید
جای آب از نوک انگشتش تبسم می چکید
با زبان بی زبانی در نگاهم راز داشت
خنده بر لبهلی خشکش چشمه ای از ناز داشت
روی دستم آنقدر زد دست و پا کز تاب رفت
آنقدر بوسیدمش تا اصغرم در خواب رفت
دستهای کوچکش را چون به صورت می کشید
اشک از چشمان مستش روی گونه می چکید
چون به خیمه می روید آهسته تر نجوا کنید
قطره آبی برای اصغرم پیدا کنید
هر چه اصغر خواب باشد فکر بابا کمتر است
عمه سرگردان تر از بابا به یاد اصغر است
با عمو می رفت میدان حرف اصغر بود آب
کاش تا سقا نیاید باشد او در خیمه خواب
دست خود را چون عمو روی لب اصغر کشید
من خودم دیدم که اشکش روی قنداقه چکید