لالایی

لا لا لا لا یی

لالایی

لا لا لا لا یی

آرام رفتی، بی خبر ماندم

 

از سال ها قبل آن زمان ها که خودمان در سن کودکى بوده ایم، از رفتار بزرگترها آموخته ایم که باید خبر مرگ را از کودکان دور نگه داشت و با جملاتى مثل پیش خدا رفته، سفر رفته و... در این مواقع کودکى را تا سال هاى سال چشم انتظار نگه داریم.

 

سوگ حالت اندوه و ناراحتى شدید درونى در واکنش به از دست دادن شخص، یا عقیده و فکر خاصى است. سوگ پاسخ هیجانى ما نسبت به از دست دادن چیزى است. از آنجا که ممکن است کودکان در کلامى کردن هیجانات درونى خود توانمندى کافى را نداشته باشند، همین امر درک یک کودک سوگوار و کمک به او را از سوى بزرگسالان با مشکل مواجه مى کند. مرگ عزیزان یکى از دردناک ترین تجربیاتى که هرکس ممکن است در طول زندگى خود با آن روبرو شود و کودکان نیز به عنوان بى دفاع ترین افراد از این قاعده مستثنى نیستند. کثرت رخداد این پدیده و ماهیت استرس زاى آن نشان مى دهد که سوگ در کودکان ممکن است یک اثر قابل توجه روى رشد و تکامل کودک بگذارد. این فرض که کودکان، مرگ را به طور کامل نمی فهمند هم درست  است هم نادرست و به سن کودک وابسته است. درک کودکان کمتر از 3 سال آن قدر رشد نیافته است که در برابر مرگ واکنش نشان دهند. کودکان سنین 2 تا 6 سال خود محور هستند یعنی همان چیزی را که در لحظه تجربه می کنند می فهمند و نمی توانند دیدگاه دیگران را در نظر بگیرند. شواهد نشان می دهد کودکان در این مرحله فهم ناقصی از چهار مولفه اصلی مرگ دارند. این چهار مولفه عبارتند از:

 

 1- برگشت ناپذیری مرگ (یعنی نمی فهمند جسم متوفی دیگر زنده نمی شود)

 2- همگانی بودن مرگ (یعنی نمی فهمند هر موجود زنده ای می میرد)

 3- نمی فهمند بعد از مرگ تمام علا یم حیاتی شخص قطع می شود (یعنی متوجه نیستند متوفی  دیگر نمی تواند غذا بخورد، احساس کند، بفهمد و...)

 4- نمی فهمند که مرگ ناشی از رویداد خاصی است (مثل بیماری، کهولت، سانحه و...)

 

 کودکان بین 7 تا 10 سالگی رفته رفته به همیشگی بودن مرگ پی می برند ولی برای خودشان مرگی متصور نمی شوند، یعنی فکر می کنند فقط آدم های پیر می میرند. مضاف بر اینکه در این سنین مرگ را به علل بیرونی (مثل بیماری، جراحت، مصدومیت) ربط می دهند نه به علل زیست شناختی. اما در نوجوانی یعنی از حدود 12 سالگی به بعد و با آغاز تفکر انتزاعی درک کودکان از مرگ کامل می شود و نظرات انتزاعی هم در برداشت های آنان جا می گیرد.

کودکان به طور کلی نمی توانند بیاموزند چگونه با مساله مرگ کنار بیایند. شاید علتش آن باشد که بزرگترها پاسخ های لا زم را به آنان نمی دهند یا رفتارهای درستی را در این مورد ابراز نمی دارند. بزرگترهایی که در زندگی کودک هستند، ممکن است واکنشی منفی نسبت به مرگ نشان دهند. آنان اغلب با امتناع از بحث درباره مرگ و پنهان کردن احساس خود درباره آن، می کوشند کودک را در برابر ترس از مرگ محافظت کنند. درک واکنش های بزرگترها نسبت به مساله مرگ می تواند برای کودکان دشوار باشد. آنان ممکن است فکر کنند که ایشان سبب مرگ هستند و به نحوی در آن تاثیر داشته اند یا به این نتیجه برسند که مرگ مجازات کار بدی است که مرتکب شده اند. این بدفهمی ها و سوء برداشت ها موجب ترس و اضطراب بی اساس در آنها می شود. توضیحات و توجیهاتی که بزرگترها نیز با بکار بردن تعابیر خوب و خوشایند به کار می برند، اغلب به تصورات نادرست در کودکان دامن می زند. مثلا  وقتی به کودک گفته می شود که شخص فوت شده «تنها به خواب رفته است» یا «خدا او را طلبیده است»،  در کودک ممکن است ترس از «خواب» یا ترس از اینکه «خدا» شخص را از این جهان به جهان دیگر می برد، پدید آید. تلا ش های اشتباه در رابطه با تعلیم راه و رسم کنار آمدن با مرگ به کودکان، بر این فرض مبتنی بوده اند که کودکان مرگ را به طور کامل نمی فهمند و اگر هم می فهمند به صلاح آنها نیست در مورد آن اطلاعات کسب کنند. در نتیجه بسیاری از پدر و مادرها چنین نتیجه گرفته اند که نباید کودکان را با تجربه مرگ آشنا کنیم. آنها به بچه ها نمی گویند چرا فلا نی مرده و چطور مرده است.اما با وجود آنکه والدین سعی می کنند کودکان به مرگ فکر نکنند، بچه ها در طول زندگی به این پدیده برخورد می کنند. بنابراین تمام بچه ها به مرگ فکر می کنند و  نگران مرگ بودن و سوال داشتن درباره مرگ یکی از جنبه های «طبیعی» رشد آنهاست.

 


کودکان در هر رده سنی وقتی یکی از عزیزان خود به ویژه پدر و مادر یا بستگان نزدیک خود را از دست می دهند در معرض مشکلا ت رفتاری و هیجانی به ویژه افسردگی قرار می گیرند. همچنین وقتی متوفی پدر یا مادر است کودک علا وه بر فقدان او، یک رشته فقدان های ثانوی را نیز تجربه می کنند؛ فقدان هایی مثل از دست دادن برخی امکانات مالی، کاهش دسترسی کودک به والد دیگر و فقدان هایی که معلول تغییر نقش ها و مسوولیت ها در خانواده هستند. واکنش فوری کودکان به مرگ عزیزان عبارتند از اضطراب شدید، گریه و بداخلاقی، وابستگی شدید، مشکلا ت مرتبط با جدایی، افزایش پرخاشگری، کابوس و مشکلا ت خواب، ترس از مصدومیت، مشکلا ت مرتبط با توالت رفتن، بی اشتهایی، بیقراری، از دست دادن تمرکز حواس و مشکلا ت یادگیری. اگرچه بسیاری از نشانه هایی که بلا فاصله پس از مرگ عزیزان پدید می آیند، 6 تا 12 ماه بعد به تدریج کم می شوند ولی مشکلا ت بعضی از بچه ها ادامه می یابند. 

پژوهش ها نشان داده اند هنگامی که فرآیند سوگ کامل طی  نمی شود، یکی از عواقب احتمالی آن افسردگی شدید است. لذا  باید فرد کاملا  راحت و آزادانه به سوگ بپردازد تا تخلیه هیجانی  همه جانبه صورت بگیرد

راهبردهای درمانی و کمک کننده

 

اولین و مهمترین گام در این زمینه این است که دریابیم وضعیت کودک سوگ بهنجار است یا افسردگی بالینی؟ در این مورد مدت و شدت واکنش کودک حائز اهمیت است. معمولا  واکنش های کودک چند هفته بعد از مرگ عزیزان فروکش می کنند اگرچه در سالگردها، یادبودها و تعطیلا ت مجددا تشدید می شوند. عوامل دیگری را که باید در این زمینه در نظر بگیریم عبارتند از اضطراب، احساس گناه یا مقصر بودن، انکار احساسات و حرف نزدن درباره مرگ. راه هایی وجود دارند تا بفهمیم آیا سوگ بهنجار کودک به افسردگی بالینی تبدیل شده است یا خیر. کودکان سوگوار گهگاه کارهای لذت بخش هم انجام می دهند ولی کودکان افسرده با لذت بردن خداحافظی کرده اند، وانگهی کودکان افسرده احساس بی ارزش بودن می کنند در حالی که کودکان سوگوار مشکل عزت نفس ندارند.

 

نکته مهم دیگر اینکه اگرچه ضربه روانی و سوگ  نشانه های مشترک زیادی دارند ولی نشانه های ویژه ضربه روانی (برای مثال گوش به زنگ بودن، تجربه کردن مجدد حادثه در رویاهای شبانه و بازی های تکراری، اشتغال ذهنی با برخی جنبه های ضربات روانی و فرار از یادآورنده ها) گاه جلوی فرآیند سوگواری را می گیرند و همان طور که پیش از این ذکر شد سوگواری بلوکه شده ممکن است به افسردگی شدید منجر شود. بنابراین والد بازمانده و روانشناس بالینی باید مداخله خود را ابتدا به ضربه روانی معطوف کنند و زمانی به سوگ کودک بپردازند که نشانه های ضربه روانی برطرف شده باشد.

 

به طور خلا صه روش های  مشاوره و کمک به کودکانی که با مرگ عزیزی روبه رو بوده اند، به قرار زیر است:

 

1- به دقت به صحبت های او گوش دهید تا افکار، احساسات و نگرانی هایش را دریابید و با جملا ت روشن و عینی، طوری که متناسب با سطح درک کودک باشد به او پاسخ دهید. سوال ها  و عبارت های کودک را که مبهم و دوپهلو هستند و حکایت از دغدغه ای پنهان در او می کنند، روشن سازید. این کودکان معمولا  نگرانی هایی دارند که از بیان آنها پرهیز می کنند. این نگرانی ها عبارتند از:  مبادا من بمیرم؟ مبادا پدر و مادرم هم بمیرند؟ چه کسی از من مراقبت خواهد کرد؟ چرا مرد؟ آیا من مقصر بودم؟ والدین و اطرافیان کودک باید خیلی راحت درباره مرگ مورد نظر حرف بزنند و با حرف زدن در مورد کنار آمدن آدم ها با مرگ، آنچه در تشییع جنازه رخ می دهد، احساس آدم ها وقتی عزیز آنها می میرد و موارد مشابه،  نگرانی های کودک را رفع کنند.

 

2- بگذارید کودک غم و اندوه خود را ابراز نماید، آزادانه صحبت کند و چیزی بپرسد. پس از آن یک توضیح ساده در مورد مرگ که شامل عناصر زیر است به کودک بدهید: 1- شخص مورد نظر مرده است. 2- خیلی بد شد که مرد و این عادی است که بچه ها احساس خود را بروز دهند. 3- او به این دلیل مرد که اتفاقی برای بدنش افتاده است. 4- مرگ یعنی توقف کار بدن. 5- سوال کردن بچه ها عادی است و بزرگترها به سوالا ت آنها جواب خواهند داد. از تعابیری چون «رفته / گم شده / ما را ترک کرده / در خواب مرده و...» اجتناب کنید چون این تعابیر، خردسالان را گیج می کند.

 

3- استفاده از تعابیر و مفاهیم دینی (مثل بهشت و جهنم) باید مطابق تجارب و تعالیم دینی کودک باشند. کودکان گاهی مفاهیم انتزاعی خاصی چون بهشت و ابدیت را درک نمی کنند چرا که رشد شناختی آنها چنین اجازه ای نمی دهد. آنان ممکن است به کلی نفهمند چرا «خدا کسی را که دوستش دارد از دنیا می برد». شاید بهتر آن باشد برای کمک به چنین موضوع حساسی با یک روحانی که خانواده با او تماس دارند مشورت کنیم. هیچ گاه درباره چیزهایی که تماما درست نیستند مثل این جمله که «مرگ همچون خواب است» با کودک صحبت نکنید.

 

4- مداخلات مربوط به کودکان داغدیده عمدتا از نوع پیشگیری هستند، به این معنا که بسیاری از آنها با هدف جلوگیری از بروز مشکلات جدی اجرا می شوند. از آنجا که مرگ جزو لاینفک زندگی است نباید صحبت درباره آن با کودکان را به وقتی موکول کنیم که یکی از اعضای خانواده یا اطرافیان کودک می میرد.کودکان معمولا سرحرف در مورد مرگ و مردن را باز می کنند. والدین باید این فرصت ها را به عنوان «لحظات آموزشی» مغتنم شمارند و درک فرزندان خود از مرگ را بیفزایند.

 

پدر و مادرهایی که به سوالات فرزندان خود درباره مرگ جواب می دهند، به آنها می فهمانند که حرف زدن درباره مرگ هیچ اشکالی ندارد. به هر حال والدین نباید از صحبت کردن پیرامون مفهوم مرگ بترسند چرا که در زمان گذشته به دلیل مشکلات بهداشتی، کودکان به کرات شاهد مرگ عزیزان خود بودند و با آن بیگانگی نداشتند ولی امروزه که مرگ ها بیشتر در بیمارستان و به هر حال در مکانی دور از چشم کودک اتفاق می افتند لازم است که خودمان این اطلاعات را به فرزندان منتقل کنیم.

 پژوهشگران توصیه کرده اند در روزهای بعد از مرگ متوفی با صحبت درباره مرگ یک حیوان یا یک گیاه به کودک کمک کنید با موضوع مرگ و مردن بیشتر آشنا شود.

 

ارتباط با بچه ها

 

 

ارتباط با بچه هاواقعیت این است که کودک از زهدان مادر با ریتم و موسیقی مونس می شود و شادی های مادر را درک می کند ؛ به ویژه می توان اذعان کرد که با شنیدن ریتم دلنشین ضربان قلبِ مادر ، موسیقی را قبل از تولد می آموزد. این است که مادران در همه دنیا برای بچه های خود از همان بدو تولد لالایی می خوانند و بعضاً ترانه ملی و محلی سرزمین خود را زیر لب زمزمه می کنند ؛ با وجود این که بچه ها از معانی این لالایی ها سر در نمی آورند ولی از موسیقی و شکل شاعرانه آن لذت می برند.مضمون لالایی هاشاید بتوان گفت که مضمون بیشتر لالایی های دنیا از هر زبان و فرهنگی که باشند این است که "بچه جان! بخواب، مادرت در کنارت است ؛ همه چیز روبراه است!" در بسیاری از لالایی ها نمایشی از در اَمان بودن کودک اجرا می شود مثل لالایی های خودمان ؛ مثل "امام هشتم پشت پناهت شاه چراغ پشت پناهت" و یا در لالایی های دیگران مسیح و مریم مقدس را پناه می گیرند. دسته ای دیگر از لالایی ها بر بنیاد ستایش مادر از کودک خویش است. در لالایی های انگلیسی مادر به بچه وعده می دهد و در لالایی یونانی وعده شهر اسکندریه به بچه داده می شود. پاره ای از لالایی ها حالتی داستان گونه دارد و مضامین بسیاری از لالایی ها، ناراحتی ها و اندوه های مادر است که معمولاً حزن انگیز است و اندوهی که در دل مادر است در لابه لای لالایی به گوش کودک می رسد بعضاً دیده شد کودک با واکنش هایی مانع خواندن لالایی مادر می شود . در روند بررسی لالایی ها به گوناگونی لالایی برمی خوریم. لالایی های سیاسی: مثل سرودواره هایی در وصف میرزا کوچک خان که هنوز هم در منطقه گیلان زمین بر زبان مادران جاریست. لالایی های مذهبی: که جنبه نوحه سرایی دارد در حقیقت نوحه هایی برای نواده های امامان و معصومین بود که تمامی فرزندان خانواده های ایرانی آن را شنیده اند. بحث لالایی و به تعریفی دیگر ادبیات زنانه که در کنار گاهواره ها شکل گرفته بسیار شیرین است خلاصه آن که ارتباط با کودکان از همان لحظات آغازین حیات شکل می گیرد.نتیجه این که وجه تسمیه آوازهای گاهواره به لالایی برای بیان حالت موسیقایی آن بوده، یعنی اشعاری که با لحن و آواز همراه است.عادات خوشایندمادران با موسیقی ( لالایی ) کودک خود را یاری می دهند که واقعیت ها را واضح تر درک کند و به سوی نیک سیرتی، خیرخواهی و مهربانی رو آورد. بچه هایی که در چنین فضاها و با چنین عادت های خوشایند رشد می یابند از همان کودکی مهرورزی را می آموزند و آرامشی که با شنیدن نوای دلنشین مادر به کودک دست می دهد لذت بخش ترین و شیرین ترین آرامش هاست که در گستره دیگر عمر به آن لذت دست نمی یابد و ارتباط عمیق عاطفی که از لالایی شنیدن و خواندن حاصل می شود از جمله عمیق ترین ارتباط های طول عمر انسان محسوب می شود.غنی کردن ارتباط با بچه هااز دیرباز ملت ایران برای هر چه غنی تر کردن ارتباط خود با بچه ها از زبان عامیانه بهره جسته و بی تردید آن را کار ساز نیز یافته که همچنان ادامه داده است. زیرا خواندن فارسی محاوره ای از فارسی کتابی به مراتب آسان تر بوده و قصه ها و شعرهایی که به زبان محاوره ای نوشته شده اند در ادبیات کودکان جایگاه ویژه ای دارند مثل شعر "علی کوچیکه" فروغ فرخزاد و " دخترای نه نه دریا" و " پریا" ی احمد شاملو که کودکان به راحتی آنها را می خوانند و لذت می برند. در روزگار پیشین هر خانواده به سبک و سیاق مخصوص خود با بچه ها ارتباط برقرار می کرد و آثار ادبیِ بیشماری به زبان محاوره در حافظه بزرگسالان وجود داشت که به بچه ها منتقل می کردند:اتل متل توتوله،گاو حسن چه جوره؟ ...در این شعر جاودانه که نسل های متمادی را محفوظ کرده است فقط عناصر شکلی: وزن، قافیه، آهنگ، شبیه، استعاره، مجاز و ... آن سرشار از جذابیت است که به حکم قدیمتر بودن همچنان بر روان بچه ها تأثیر می گذارد. شکل شاعرانه زبان آموزی و تاثیر آن بر روی بچه هازبان خوانداری ( خواندن ) و نوشتاری ( نوشتن) بچه ها معمولاً از هفت سالگی شروع می شود مگر در کودکان استثنایی که از پنج سالگی و زبانی که وسیله ارتباط با بچه هاست همان زبان مادری است. شایسته است برای تقویت زبان مادری کودکان شعر و قصه با استفاده از زبان شنیداری و گفتاری ، سروده و گفته شود تا موجب غنی تر شدن زبان مادری کودک باشد.به خاطر داشته باشیم که در زبان آموزی هم به طور طبیعی از شکل شاعرانه بهره گرفته می شود ، همچنانکه اولین کلماتی که بچه ها فرا می گیرند از دو هجای همانند تشکیل می یابد. بابا، ماما، لولو، جوجو و ... پر واضح است که هریک از این واژه ها در حقیقت کوتاه ترین صورت بیتی از شعر را دارند، بیتی که مصراع آن یک هجا بیشتر نیست و در بسیاری مواقع نیز کودکان به حکم غریزه هجای معنی دار می گویند.طفل بی تجربه ای که به بخاری داغ دست می زند و می سوزد ، به حکم غریزه دو هجای معنی دار اوف اوف را بیان می کند . به تعریف هجای معنی دار را غریزه به او می آموزد. شعر و کودکدکتر سرامی دکترای ادبیات می گوید: حقیقت شعر برکندگی آدمی از واقعیت بیرون و گرفتار آمدن او در چنبره اندرون است و اگر کسی بتواند سرگذشت این اسارت شیرین و شورانگیز را با ابزار زبان به میانجی واژه ها و ترکیبات گونه گون آنها، بازگوید این حقیقت را رَخت مجاز پوشانده است و در نگاه و باور معتاد زمانه شاعری کرده است.این روند در دوران کودکی استمرار می یابد و دم به دم در جستجوی بهانه ای برای به نمایش در آوردن خویش است. دکتر سرامی شعر را تنفس روان کودک و نفس کشیدن ناخودآگاه کودک معرفی می کند و معتقد است که کودک در همه اکنون های خود به آن زنده است.الکساندر پوشکین نیز گفته بوده شعر گناه کودکی است ، یعنی روحیه هنری ، گوهری است و اگر قرار باشد کسی شاعر از کار در بیاید در همان کودکی شاعر بودن او آشکار است.در بررسی های عمیق دوران کودکی از آغاز تولد درمی یابیم که همه شاعر به دنیا می آیند ولی اندک اندک عایق های زندگانی واقعی، انبوهی از آنان را مجبور به وداع با سرشت آفرینشگر خود می کند؛ اما بعضاً شماری از آنها دست از سرشت شاعرانه خود بر نمی دارند و همچنان شاعر می مانند. این گروه در خانواده ای پرورش می یابند که والدین درک عمیقی از عالم کودکی دارند و پیوسته با کودکان خود کودکی می کنند و شادی و نشاط درخانه ایجاد می کنند و با خواندن شعرها و متـل ها و لالایی ها و ... لذت کودکان را از شعر دو چندان می کنند.مولانا که سرتاسر زندگانی را به ادبیات مانند کرده است کودکی را شعر و بزرگسالی را نثر این ادبیات خوانده است.بچه ها و دستور زبانبچه ها بی آنکه دستور زبان آموخته باشند زبان مادری شان را به درستی به کار می برند و این مبین آن است که نوع برخورد بچه ها با زبان با برخورد بزرگسالان با زبان متفاوت است، همین طور بهره گیری آنان از ادبیات نه از دیدگاه معانی بلکه از عناصر شکلی جاذبه دارد و قبل از این که با معانی شعر آشنایی پیدا کنند با عناصر شکلی شعر خو می گیرند، همین طور متل ها و بازی آواها و ... اصولاً کودکان با زبان برخوردی کاربردی دارند.ذهن زلال کودکان را مجموعه ای از معانی بی آنکه منسجم باشند به خود مشغول می کند اتل متل توتوله، گاو حسن چه جوره؟ و ... که برای حذف تدریجی یاران بازی و یاآنی ، مانی، گفتانی، کی، یای، برفتان و ... مجموعه ای از واژه ها است که در عین بی معنایی از نوعی معنای مبهم بر خوردار است. با این که صدها بار آن مجموعه واژگان را به کار برده ایم همچنان در درک معانی آن عاجزیم ، همچنان که سریال عروسکی زی زی گولو آسی پاسی... که توجه بچه ها را جلب کرد بی شک ضرب آهنگین واژه ها آن را برای بچه ها جذاب کرده بود. قافیه پردازی های کودکانه معمولاً با واژگان غیرمؤدبانه به لحاظ ضرب آهنگشان برای بچه ها- حتی بزرگسالان- دلنشین می آید. دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده. خبرداری؟ بی خبری؟ پس تو ... والدین باید آگاه باشند که ادبیات فولکوریک فارسی که به زبان گفتاری است کمک شایانی به زبانی نوشتاری کودکان می کند و شایسته است که والدین در جهت کمک به آموزش زبان نوشتاری کودکان از ادبیات فولکوریک استفاده کنند. بگو "طشت"، بشین برو رشت! بگو "آفتابه"، ماشین دودی راه افتاده! بگو "دوچرخه"، سیل بابات می چرخه! ... و برای کودکان لالایی ها، متل ها، بازی آواها و شعرهای دلنشین بخوانید تا دارای ذهن روشن و زلال شده و استعدادهای نهفته آنان شکوفا شود.تأثیر گذاری وزن شعر به کودکاز آنجایی که در روزگار جنینی ضربان قلب مادر، دف نواز سماع خلوت کودک است و در ماه های پایانی، لحظات بیداری جنین با شنیدن طنین این ضرب دهگانه نظام می پذیرد و تکرار این طنین در ماه های پیاپی تأثیر ماندگاری بر روان کودک می نهد و این چنین است که کودک بدون هیچ بی اعتمادی نسبت به واقعیت بیرونی چشم بر جهان هستی می گشاید و هرگز اجزای ظواهر امور او را مشغول نمی کند بلکه مهمترین عنصر شکلی که بر روان کودک اثر می گذارد وزن شعر است. حال که در می یابیم کودک با ریتم پر توان قلب مادر مأنوس است و به ظواهر امر نظر ندارد و به دنبال حلیت ها نیست شایسته است طوری رفتار شود که گوش او با آهنگ زبان مادر و قلب او لبریز از این احساس ظرافت و زیبایی گردد و اشعاری مانند ضرایب آهنگ نخستین بر احساس او نفوذ کند تا الهام بخش او شود.تأثیر گذاری قافیه بر کودکبی شک والدین ابتدایی ترین نشاط را در کودکان به خاطر می آورند و به جرئت می توان گفت در همه دنیا چند دقیقه دالی گفتن، پنهان و آشکار شدن و ایجاد تناوب در یک جریان، شادی آورترین و لذت بخش ترین لحظات زندگی کودک است. خردسالان از تکرار هجا لذت می برند. ایجاد یک صدای مشخص علی الخصوص اگر با تناوب سنجیده ای نیز همراه باشد روان طفل را از نشاط سرشار می کند. "مادر بزرگ علی با فرو بردن انگشت در دهانش صدایی در می آورد که خنده دلنشین علی تمام فضای خانه را پر می کرد. " ناگفته نماند که بزرگترین نیاز کودک القاء مستمر موزونیت به لحظات زندگانی اوست. کودک نیازمند شنیدن موسیقی، شعر، ترانه، متـل ، بازی آوا و معما و ... است و برای این که بتوان از عناصر برشمرده شده در جهت مثبت بهره گیری کرد باید به اثرات مطلوب آنها بها داد. اگر والدین به دوران کودکی خود بیندیشند درخواهند یافت که قبل از دبستان و حتی بعد از دبستان برای تمامی لحظات زندگی خود از شکل شاعرانه استفاده کرده اند حتی برای قهر و آشتی هایشان نیز شعر و ترانه داشته اند و تمامی بازی هایشان دارای قواعد خاصی بود که نوعی آموزش قانون محسوب می شده است.هرگز بدون لالایی مادرانشان به خواب نمی رفتند. پاهای پر توان مادران گهواره آرام بخش آنان بود و از آنجایی که در بسیاری از خانواده ها اختصاص اتاقی برای کودک مقدور نبود و حتی بسیاری از کودکان از تشریفات سیسمونی و غیره ... نیز بی بهره بوده اند، مادران به زمین می نشسته و دو پای خود را روی زمین دارز می کردند و گهواره ای برای ایجاد آرامش قبل از خواب کودک درست می کردند.سخن آخرحال که به عصر دشوار کنونی رسیده ایم و در هزاره سوم و عصر انفورماتیک به سر می بریم مبادا که برآوردن نیاز درونی کودکان ( شعر) به فراموشی سپرده شود. باید قبل از این که آموختن زبان در دبستان فرا گرفته شود زبان مادری یعنی زبان واقعی کودک به او آموزش داده شود. نتایج درخشان نوشتن و سرودن به زبان کودک ، پدید آمدن پیوندی صمیمانه تر میان کودکان و ادبیات به ویژه آنان و آفرینندگان این ادبیات خواهد بود. بگذاریم آنان راه آینده را با درخشش چشمانشان برای ما روشن کنند و بدانیم بیش از آن که ما می توانیم به آنان بیاموزیم آنان می توانند به ما بیاموزند.از پشت کوه، خورشیدفردا دمد دوبارهبازی کنیم امشب

با تیله ستاره.
 

ان خکی ها

ندیدم آینه‌ای چون لباس‌خاکی‌ها  

همان قبیله که بودند غرقِ ‌پاکی‌ها  

به عشق زنده شدن، «عند ربِّهم» بودن 

 شده ست حاصل آن‌ها ز سینه چاکی‌ها 

 دلیل غربتشان، اهلِ خاک بودنِ ماست 

 نه بی ‌مزار‌ شدن‌ها، نه بی پلاکی‌ها  

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند:  

"زمین چقدر حقیر است، آی خاکی‌ها!"  

یادمون میاد ... مگه نه؟



شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم

شما یادتون نمیاد هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیینه

شما یادتون نمیاد ساعت 9.30 هر شب با این لالایی از رادیو میخوابیدیم گنجیشک لالا مهتاب لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا...لالالالایی لالا..لالایی لالالالایی لالا ..لالایی..گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت خوابیده بیشه...جنگل لالا برکه لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا

شما یادتون نمیاد زمستون اون وقتا تمام عشقمون این بود که رادیو بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله

شما یادتون نمیاد مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما.بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظام برید سر کلاساتون

شما یادتون نمیاد آلوچه و تمره هندی ، بستنی آلاسکا, همشون هم غیر بهداشتی

شما یادتون نمیاد تقلید کار میمونه...میمون جزو حیوونه

شما یادتون نمیاد خط کشهائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد

شما یادتون نمیاد کلی با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کردیم یهو یه تصویر گل و بلبل میومد: ادامه برنامه تا چند دقیقه دیگر

شما یادتون نمیاد کارت صد آفرین می‌دادن خر کیف می‌شدیم، هزار آفرین که می‌دادن خوده خر می‌شدیم

شما یادتون نمیاد پسرا شیرن مثه شمشیرن...دخترا موشن مثه خرگوشن

شما یادتون نمیاد بستنی میهن رو که میگفت مامان جون بستنیش خوشمزه تره

شما یادتون نمیاد پستونک پلاستیکی مّد شده بود مینداختیم گردنمون

شما یادتون نمیاد این بازیو پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار

شما یادتون نمیاد هر وقت آقای نجار می رفت بیرون ووروجک خراب کاری می کرد

شما یادتون نمیاد دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟ نه نه بی سوادی نه نه پس تو....

شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزم بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه

شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم

شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم

شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم

شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده

شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم

شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن

شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود

شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم

شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه

شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم

شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دی

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم

شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!

شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم

شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی

شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد

شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم

شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد

شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی

شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش

شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه

شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو

شما یادتون نمیاد : تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان

شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم

شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم  همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه



شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان ...

شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه



شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه... بالهاشو زود میبنده... روی گلها میشینه... شعر میخونه، میخنده

شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم

شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه

پاک .ساده مثل بچه ها

پیشنهاد می کنم حوصله کنین و تا آخرش بخونین تا کمی با دنیای پاک و ساده


بچه ها همراه بشید


 


 


 


 


دعا های زیر از کتاب سومین جشنواره بین المللی " دست های کوچک دعا "است این جشنواره سه سال است کهدر تبریز برگزار میشود و دعا های بچه های دنیا را جمع آوری می کند و برگزیدگان را به تبریز دعوت و به آنها جایزه میدهد . دعا هایی که میخوانید از بچه های ایران است


 


آرزو دارم سر آمپول ها نرم باشد (تاده نظربیگیان 7 ساله)


 


خدای عزیزم : من تا حالا هیچ دعایی نکردم میتونی لیستت رو نگاه کنی ، خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم را کم کنی (سوسن خاطری 9 ساله)


 


خدایا یک جوری کن یه روز پدرم من رو به مسجد ببرد . (کیانمهر ره گوی 7 ساله)


 


خدای عزیزم در سال جدید کمک کن تا مادر بزرگم دوباره دندان در بیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد (الناز جهانگیری 10 ساله)


 


خدایا کاری کن وقتی آدم ها میخوان دروغ بگن یادشون بره (پویا گلپر 10 ساله)


 


خداجون تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ما ؟ دعا می کنم در سال جدید به این سوالم جواب بدی (پیمان زارعی 10 ساله)


 


خدایا دعا میکنم که در دنیا یک جارو برقی بزرگ اختراع بشه تا دیگر رفتگران خسته نشوند (فاطمه یارمحمدی 11 ساله)


 


ای خدا من بعضی وقتا یادم میرود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود (شقایق شوقی 9 ساله)


 


خدای عزیزم سلام . من پارسال با دوستم در خونه ها را میزدیم و فرار میکردیم . خدایا منو ببخش و اگه مردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون من امسال دیگه این کار رو نمیکنم (دلنیا عبدی پور 10 ساله)


 


خدایا برام یه عروسک بده برای دادشم یک ماشین پلیس (مریم علیزاده 6 ساله)


 


خدایا میخورم اما بزرگ نمیشم ! کمکم کن تا خیلی خیلی بزرگ شوم (محمد حسین اوستادی 7 ساله)


 


خدایا دست شما درد نکند ما شما را خیلی دوست داریم (مینا امیری 8 ساله)


 


خدایا یک برادر تپل به من بده (زهره صبورنژاد 7 ساله)