گیلانی
ها دو نوع لالایی دارند، یکی «گاره سری» لالایی هایی که بر سر گهواره
(گاره) خوانده می شود و دیگری «هلونه گردانی» ترانه هایی که بر سر هلونه
(ننو) خوانده می شود.
بخشی از ترانه ها و آوازهای محلی برگرفته از
لالایی های مادران و زمزمه های زنان گیلانی به هنگام کار در مزارع برنج و
باغات چای است، و این جایگاه زنان گیلک را علاوه بر سایر بخش های فرهنگ
وتاریخ گیلان ، در موسیقی گیلان بیش از پیش نمایان می کند.
باید به این
نکته اشاره داشت که لالایی در آهنگ و ریتم و حتی در مضمون چون تمام "ترانه
ها ی کار" است. ریتمش در متر آزاد برای کاستن ازطول مدت کار و خستگی ناشی
از آن و آرامش بخش است مضمون لالایی ها در عین حال که به فعالیتی در حال
انجام مربوط می شود بیشتر حدیث نفس مادر است و از آنجا که در لحظه های
تنهایی و خلوت مادر و نوزاد ترنم می شود سخن از رنج درد ، نا امیدی ،آرزوها
ورویاهای مادر دارد.دقت در مضمون لالایی های اقوام مختلف و طبقه بندی آنها
می تواند ما را در شناخت فرهنگ عمومی اقوام و مردم مناطق و به طور خاص
زندگی و نوع نگاه زنان آن جامعه کمک کند.
...لالا لای بوخوسه* می جان "روشن"
(با لالا لالایی میگفتی بخواب*.روشن جان)
بیجار-آموندرم چور.*.نوا---شون
(ای شالیزار-دارم میام-مبادا...خراب* شوی)
دره تا شالقوزه--می دونا- پاچول
(پاهایم تا زانو-توی گل ولای است)
بوخوسه مرزه سر-می پسره گول
(روی کرت شالیزاردسته گلم بخوابه)
تی لالا-گفتنم- لبریزه خواب بو
(لالایی خواندنت خواب آور بود)
هزار وار-بختراز گهواره تاب بو ...
(هزاربار بیشترازتاب دادن گهواره)
"زنده یاد شیون فومنی"
slm sabere aziz
vaghean webe nazi dari
man kheili b webet sar mizanam
yani az kheili vaghte in ja miam
amma hich vaght nashod coment bezaram
fk mikonam az zamani k khedmat dasht tamom mishod
in up ham zibas
m3se baghie
bedrood ta dorodi dobare
متشکرم.
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت
برسان بندگی دختر رز گو به درآی
که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقهات بازآورد
طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت
ممنون
در زمستان کلاغی برای بچهای غذا نمی یافت؛کلاغ گوشت تن خود را می کند و در دهان بچه هایش می گذاشت؛زمستان تمام شد؛و کلاغ مرد؛بچه هایش گفتند خوب شد مرد خسته شدیم از غذا های تکراری
این حقیقت روزگار ماست........!
Ooooo اره
وبلاگ بی نظیری داری جدی میگم خیلی قشنگه
بیا تبادل لینک
منو با نام (جک و لطیفه و اس ام اس) لینک کن بعد بیا وبلاگ من و از طریق ارسال لینک وبلاگتو ارسال کن
یا علی