لالایی

لا لا لا لا یی

لالایی

لا لا لا لا یی

زمستان

برف زیبایی می بارد دلم برای دیدن همچنین برفی تنگ شده بود ، دوست دارم صبح که از خواب بیدار می شوم همه جا نیم متر برف نشسته باشد . زمستان و برف را خیلی دوست دارم و تماشای این جور طبیعتی خیلی ارامم می کند حالا دیگر یک لحظه آرامش خیلی به نظرم شیرین می آید . برف این قدرت را دارد که دل خیلی ها را بدست بیاورد ولی من این طور نیستم برف از همه جا تصویری صاف و ساده می سازد ولی من تصاویری نا همگون دارم . برف برای من اتمام است گویا وقتی برف می بارد بازی تمام شده است و همه چیز ناگهان آرام می گیرد . وقتی برف می بارد من فکر می کنم همه در لاک خودشان فرو می روند گویا لالایی برف همه را به نشستن و در خود فرو رفتن و شاید یک نوع خواب زمستانی فرا می خواند من این موضوع را در سال شصت و شش آنزمان که در جبهه بودم احساس کردم وقتی که ما در پانصد متری دشمن بودیم ولی برف سنگینی باریده بود ما در خط مقدم جبهه و در پانصد متری دشمن بخاطر وجود برف احساس بسیار راحتی داشتیم فکر می کردیم فعلا به احترام وجود برف باید در سنگر بمانیم و خودمان را گرم کنیم یقین داشتم اگر برف نمی بود ما نیمی از انها را کشته بودیم و انها هم حتما نیمی از ما را

شاید برف به من می گوید کمی هم باید نشست کمی هم باید سنگین بود زندگی همش جهیدن و تلاش کردن نیست ، درس خواندن و شاگرد اول شدن و باز درس خواندن و کنکور دادن و باز درس خواندن و ... پول در آوردن و باز پولدار تر شدن و باز ...

وقتی برف می بارد و شاخه های درختان پوشیده از برف می شود و من به انها نگاه می کنم با خودم می گویم : حیف این دنیای قشنگ حیف این همه زیبایی برای ما آدمهای بی عقل و کسالت آور

من در دو جا در زندگی از ته دل حسرت می خورم اول وقتی زنی زیبا را می بینم که از روی فقر و بدبختی اسیر یک شوهر زشت و بی ذوق شده که نمی تواند دلی از عزا در آورد و دوم وقتی برف را می بینم که این همه مستی خلق می کند و ما فضایی برای مستکانی باقی نگذاشته ایم

و برف مستی می طلبد

برف که می بارد همه چیز را آرم میکند مانند لالایی که برای زمین می خوانند و زمین میخوابد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد