لالایی

لا لا لا لا یی

لالایی

لا لا لا لا یی

رسم عشق

غمگین ترین ماجرای زندگی مرگ انسانها نیست ،

بلکه رسیدن به مرحله ای است

که دیگر نتوانند عشق بورزند

سلام   

از این به بعد به طور مکرر نمیتوانم به وبلاگم سر بزنم ای کاش میتونستم تا مثل قبل به اون برسم 

 

البته ما هم فراموش نکنید

دو قدم مانده به گل

خانه‌ی دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار.‏

آسمان مکثی کرد.‏

رهگذر شاخه‌ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:‏



‏« نرسیده به درخت،

کوچه‌باغی است که از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه‌ی پرهای صداقت آبی است.‏

می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر به در می‌آرد،

پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،

دو قدم مانده به گل،

پای فواره‌ی جاوید اساطیر زمین می‌ مانی ‏

و ترا ترسی شفاف فرا می‌گیرد.‏

در صمیمیت سیال فضا،‌ خش خشی می‌شنوی:‏

کودکی می‌بینی

رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه‌ی نور‏

و از او می‌پرسی ‏

خانه‌ی دوست کجاست.»‏