لالایی

لا لا لا لا یی

لالایی

لا لا لا لا یی

صدایم کن

 

صدایم کن ای عشق

دل روشنی دارم ای عشق

صدایم کن از هر کجا می توانی

صدا کن مرا از صدفهای سرشار باران

صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن

صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو

 

بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی است؟

بگو با کدامین افق می توان تا کبوتر سفر کرد؟

بگو با کدامین نفس می توان تا شقایق خطر کرد؟

 

مرا می شناسی تو ای عشق

من از آشنایان نزدیک آبم

و همسایه ام مهربانی است

و طوفان یک گل مرا زیر و رو کرد

پرم از عبور پرستو ،

                          صدای صنوبر

                                          سلام سپیدار

و در من تپش های قلب علف ریشه دارد

دل من گره گیر چشم نجیب گیاهست

صدای نفس های سبزینه را می شناسم

و نجوای شبنم

 مرا می برد تا افق های باز بشارت...


 

 

مرا می شناسی تو ای عشق

که در من گره خورده معنای رویش

گره خورده ام من به دلتنگی برگ

گره خورده ام من به صبح شقایق

گره خورده ام من به بال کبوتر

گره خورده ام من به پرهای پرواز

گره خورده ام من به معنای فردا

گره خورده ام من به آن راز روشن

 که می آید از سمت سبز عدالت


 

 

دل تشنه ای دارم ای عشق

صدایم کن از ذهن زاینده ابر

مرا زنده کن زیر آوار باران

مرا تازه کن در نفسهای بارآور برگ

مرا خنده کن بر لبانی که شب را نگفتند

مرا آشنا کن به گلهای شوقی که این سو

شکفتند و آن سو شکفتند


 

 

دل شاعری دارم ای عشق

صدایم کن از جوشش چشمه شعر

صدایم کن از بارش بید مجنون

صدایم کن از وسعت هر چه خوبیست

صدایم کن از قله های نیایش

صدایم کن از عرش

                      عرش پرستش


 

 

دل نورسی دارم ای عشق

مرا پل بزن تا نسیم نوازش

مرا پل بزن تا تکاپوی خورشید

مرا پل بزن تا ظهور جوانه

مرا پل بزن تا سبدهای بارآور باغ


 

 

دل عاشقی دارم ای عشق

صدایم کن از صبر سجاده شب

صدایم کن از رکعت اول عشق

صدایم کن از بام قدقامت دل

صدایم کن ای عشق

صدایم کن از اوج بر قله صبح

صدایم کن از صبح یک مرد بر مرکب نور

صدایم کن از نور یک فتح بر شانه شهر


 

 

ترا می شناسم من ای عشق

شبی عطر گام تو در کوچه پیچید

من از شعر پیراهنی بر تنم بود

بدستم چراغ دلم را گرفتم

ودر کوچه عطر عبور تو پر بود

ودر کوچه باران

                  چه یکریز وسرشار...

گرفتم به سر چتر باران

کسی در نگاهم نفس زد

وسرتاسر شب پر از جستجوی تو بودم

و سرتاسر روز

                   پر از جستجوی توهستم


صدایم کن از پشت این جستجوی همیشه

 

 

دل روشنم را صدا کن به سمت سحرگاه خورشید

دل روشنم را صدا کن

                          به معنای بی منتهایی که با روشنیهاست

مبادا فریبی دلم را به بازی بگیرد

مبادا دروغی بخندد

                       کبوتر بمیرد.......

حساب

شبی پسری کوچک نزد مادرش رفت که در آشپزخانه غذا درست می کرد و کاغذی به او داد. مادرش دستش را با پیشبند خشک کرد و آن کاغذ را به شرح زیر خواند:بابت زدن چمن 5 دلار
بابت تمیز کردن اتاقم در این هفته 1 دلار
بابت خرید کردن برای شما 50 سنت
بابت مواظبت از برادر کوچکم 25 سنت
بابت بیرون بردن سطل زباله 1 دلار
بابت دریافت گواهینامه قبولی 5 دلار
بابت نظافت حیاط 2 دلار
جمع بدهکاری 75/14 دلار
مادرش به او که منتظر ایستاده بود نگاه می کرد و افکاری از ذهنش می گذشت. او مداد را برداشت و پشت آن کاغذ این عبارت را نوشت:بابت نه ماهی که تو را حامله بودم و در درونم رشد می کردی، حساب نمی کنم، مجانی.بابت تمام شبهایی که بیدار نشستم و از تو پرستاری کردم و برایت دعا کردم، حساب نمی کنم، مجانی.بابت تمام زحمات و اشکهایی که در این سالها باعث شان تو بودی، حساب نمی کنم، مجانی.بابت تمام شبهایی که با ترس گذراندم و نگرانی هایی که می دانم در پیش دارم، حساب نمی کنم، مجانی.بابت اسباب بازیها و غذاها و لباسهایی که برایت خریدم و حتی پاک کردن بینی ات، حساب نمی کنم پسرم، مجانی.و وقتی تمام اینها را با هم جمع کنی، کل هزینه عشق واقعی را حساب نمی کنم، مجانی.وقتی پسرک خواندن آنچه را مادرش نوشته بود تمام کرد، چشمهایش پر از اشک شده بود. در چشمان مادرش نگاه کرد و گفت: «مادر، خیلی دوستت دارم» سپس مداد را برداشت و با حروف درشت نوشت: «تمام و کمال پرداخت شد».

وبلاگ جدیدم راه اندازی خواهد شد  احتما لا 


www.shajarian.blogsky.com


دوباره سر کار امدم

ماهور

مرغ سحر ناله سر کن     داغ مرا تازه تر کن 

ز اه شرر بار این قفس را بر شکن و زیر و زبر کن

دوستان یک البوم از استاد شجریان بهتون پیشنهاد میکنم که فقط زیبایی موسیقی و مناجات و عجز و بندگی را با تمام معنا میشود در آن جستجو کرد و آن آلبومی نیست مگر آلبوم سر عشق(ماهور) من که خیلی با این البوم حال میکنم مخصوصا شب ها وقتی میخوابم 

به شما هم پیشنهاد میکنم این البوم را دانلود یا خریداری کنید

بگذار از عشق سخن نگویم

هیاهوی این شهر غریب؛ می خواهد نگذارد که تو حرفهایم را بشنوی...
اما من با تو سخن می گویم..
رساتر از همیشه...
و تو حرفهایم را می شنوی...
روشن تر از هر روز...
بگذار از عشق سخن نگویم...
بگذار وسعتش را در حصار کلمات محدود نکنم
؛ چرا که من عشق را با کلام در نیافتم...
برای من عشق نه کلام است
؛ نه صوت و صدا.. چیزی است وسیع تر از همه اینها؛ وسیع است و با نجابت..
مانند دلت...
با شکوه است و پر رمز و راز..
همانند چشمانت..
عمیق است و پر از صداقت...
همانند اندیشه هایت....
بگذار دریا بداند رقیبی دارد به زلالی قلبت..
وبه ژرفناکی نگاهت ..
و گفتی که معنای عشق در انتظار است و در فاصله ها..
و من تمام این فاصله ها را با صبر و انتظار..
به تماشا نشسته ام! چه رازیست در این فاصله..
نمی دانم که هر چه میگذرد مرا شیداتر می کند...
و من؛ شیدا می مانم.. ....
بگذار از عشق سخن نگویم
؛ بگذار وسعتش را در حصار کلمات محدود نکنم....